غزل ۱۰۱ ... "حسین منزوی"

ساخت وبلاگ

 چیزی بگو بگذار تا هم صحبت باشم

 لختی حریف لحظه های غربتت باشم

 

 ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر

 بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

 

 تاب آوری تا آسمان روی دوشت را

 من هم ستونی در کنار قامتت باشم

 

 از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر

 تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم

 

 سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت

 با شعله واری در خمود خلوتت باشم

 

 زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است

 وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم

 

 صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود

 بگذار هم چون آینه در خدمتت باشم

 

 در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد

 معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

 

عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید

برچسب : حسین,منزوی, نویسنده : 9rahnikf بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 5:05