چون
زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون
باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من
خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو
مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم
که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا
آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای
شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من
چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در
سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در
دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من
زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من
سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از
آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی
که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل
با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام
از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای
چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی
از من سر گردان شاید که نگردانی...!
غزل ها - جلد اول
عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید
برچسب : شاهد,افلاکیرهی,معیری, نویسنده : 9rahnikf بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 19:51