دل سپرده... "محمد علی بهمنی"

ساخت وبلاگ

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم...

              

یک عمر دور و تنها ،تنها به جرم این که

او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم

 

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

 

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

 

وقتی غروب می شد ،وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم     

 


عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 159 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 5:01