دل از من بردی ای دلبر، به فن
آهسته آهسته
تهی
کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته
کشی
جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل
بسان
آنکه میتابد رسن آهسته آهسته
ترا
مقصود آن باشد که قربان رهت گردم
ربائی
دل که گیری جان ز من آهسته آهسته
چو
عشقت دردلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا
آزاد کرد از بود من آهسته آهسته
به
عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم
گسستم
رشته جان را ز تن آهسته آهسته
ز
بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
تو
آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته
سپردم
جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
کشیدم
پای از کوی تو من آهسته آهسته
جهان
پر شد ز حرف فیض و رندی های پنهانش
شدم
افسانهٔ هر انجمن آهسته آهسته
عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 127 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 8:48