عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «بعد از من علی سورنا» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

یک عمر از آغوشم اگر دور بمانی..."صنم نافع"

  •   یک عمر از آغوشم اگر دور بمانی در خانه ی بی پنجره محصور بمانی   با شمع به حال خود اگر اشک بریزی پروانه ى من!پای کمی نور بمانی   آن قسمت دیوانه ترم پیش تو مانده ست تا سهم دلم باشی و مجبور بمانی   گوشم به لبت مانده و شعر از پىِ بوسه ای کاش که با قافیه ها جور بمانی   ای کاش که عمری به دلم درد بریزی ای کاش همین آدم مغرور بمانی   هر ساز فقط لحن خودت را بنوازد در گوشه ی هر پرده ی ماهور بمانی   دلبسته ی چشمان تو می مانم و باید درگیر من و این گره ی کور بمانی  , ...ادامه مطلب

  • غزل شماره96..."حسین منزوی"

  •  با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست هر رود را اهلیت دریا شدن نیست   از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه  زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست   باید سرشت باد جز غارت نباشد  تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست   در هر درخت این جا صلیبی خفته ، اما  با هر جنی,شمارهحسین ...ادامه مطلب

  • بی خبری از حال خرابم..."عبدالجبار کاکایی"

  • بی خبری از حال خرابم،گم شده ام در خواب عمیقیجز تو ندارم از تو شکایت،ای دل تنها! با که رفیقی؟  حوصله کن تا با تو بگویم،طاقت اندوهی که ندارمپیشتر آ  تا از تو بپرسم،راه رهایی از شب تارم از تو کجا باید بنویسم،شرح پریشانی که کشیدممحرم رازم جز ت,خرابمعبدالجبار ...ادامه مطلب

  • شعر مناسبتی ماه محرم...

  • ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده امآخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلینای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز رهاما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجلوقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی اماما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام من ,مناسبتی ...ادامه مطلب

  • سحری درون قلعه ی شب نیست..."منوچهر آتشی"

  •  بر دست سیم گونه ی ساقیروشن کنید شمع شب افروز جام رابا ورد بی خیالیباطل کنید سحر سخن های خام رامن رهنورد کوه غروبم به باغ صبحپای حصار نیلی شب ها دویده اماز لاشه های گند هوس ها رمیده اممستان سرشکسته ی در راه مانده رابا ضربه های سیلی ، سیلی سرزنشهشیار کرده امتا بشکنم سکوت گران خواب قلعه هاواگه شوم ز قصه ی سرداب های راززنجیر های وحشی پرسش راچون بردگان وحشی از خواببیدار کرده امکوتاه کن دروغشب نیست بزم,سحری,درون,قلعه,نیستمنوچهر,آتشی ...ادامه مطلب

  • دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست..."حسین منزوی"

  •  دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآنجا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشنیاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهتآنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی رااز من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اماچشمان ما را در خموشی گفتگوهاست دیروزمان را با غروری پوچ گشتیمامروز هم زانسان، ولی آینده ماراست دور از نواز,دریای,انگیز,چشمانت,زیباستحسین,منزوی ...ادامه مطلب

  • غزل ۱۰۱ ... "حسین منزوی"

  •  چیزی بگو بگذار تا هم صحبت باشم لختی حریف لحظه های غربتت باشم   ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر  بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم   تاب آوری تا آسمان روی دوشت را  من هم ستونی در کنار قامتت باشم   از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم   سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت  با شعله واری در خمود خلوتت باشم   زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است  وقت است تا پایان فصل ,حسین,منزوی ...ادامه مطلب

  • غزل۱۰۴ ..."حسین منزوی"

  •  مرا ندیده بکیرید و بگذرید از من  که جز ملال نصیبی نمی برید از من   زمین سوخته ام نا امید و بی برکت  که جز مراتع نفرت نمی چرید از من    عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز  در انتظار نفس های دیگرید از من    خزان به قیمت جان جار می زنید اما  بهار را به پشیزی نمی خرید از من    شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه  عجیب نیست کز این سان مکدرید از من    نه در تبری من نیز بیم رسوایی است  به لب مباد که نا,غزل۱۰۴,منزوی ...ادامه مطلب

  • گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم ..."سیمین بهبهانی"

  •  گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنمگفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز درگفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مراگفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه امگفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی,گفتا,بوسم,گفتم,تمنا,سیمین,بهبهانی ...ادامه مطلب

  • شیدای من..."سیمین بهبهانی"

  •   یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم   از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم   در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم   بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم   گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیار,شیدای,منسیمین,بهبهانی ...ادامه مطلب

  • شصت و چهار سال بعد از کودتا..."جویا معروفی"

  •  به دکتر محمد مصدق که نامش بلندتر از همه نام هاست   تو را قیاس می‌کنند به صبح‌ها و شام‌ها تو را قیاس می‌کنند تو ای بلند آسمان تو را شبیهِ بام‌های کوتهِ خیالشان شناختند چه ابلهانه باختند   تو را قیاس می‌کنند شکوهِ سبزه‌زارها طراوتِ بهارها تو را که جنگلِ عظیمِ کشوری به طعنه با تمامِ بیشه‌ها قیاس می‌کنند تو را قیاس می‌کنند   تو آفتابِ حاضری به میهمانیِ شب و چراغ‌های نیمه جان برو به پرده‌دارِ مفلسِ سر,چهار,کودتاجویا,معروفی ...ادامه مطلب

  • شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من..." شهراد میدرى"

  •  شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من حریرِ سبزِ شالی خیسِ نم نم کردنش با من   گُلِ رنگین کمان در انتهایِ کوچه باغِ ابر به استقبالِ تو سر تا کمر خم کردنش با من   اگر سردت شده روشن کن آغوشِ اجاقم را برایِ شعله ای بوسه مصمم کردنش با من   عجب قندِ سمرقندی، عجب چایِ بخارایی بیا مهمانِ حافظ شو، غزل دم کردنش با من   بزن لبخند در آیینه تا از شب بیاویزم خودت ماهم شوی از ماه، رو کم کردنش با من   برقص و دره,شمال,جنگل,کلبه,فراهم,کردنش,شهراد,میدرى ...ادامه مطلب

  • نه احتیاج به سیب و نه گندم است این جا ..."محمد علی بهمنی"

  •  نه احتیاج به سیب و نه گندم است این جا هبوط، تجربه ای در تداوم است این جا   نپرس وسوسه ی آدم است یا حوا؟ چه فرق؟ چهره ی بازیگران گم است این جا   شدیم ساعت و تقویم، خود نمی دانیم چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است این جا؟   به شوق دیدن آرامش پس از توفان هنوز حوصله ها در تلاطم است این جا   کجاست جذبه ی لبخندهایمان؟ حیفا چقدر حافظه ها بی تبسم است این جا   خودم به پرسشت آخر جواب خواهم داد مگو شنیدن پاسخ ت,احتیاج,گندم,محمد,بهمنی ...ادامه مطلب

  • چشم‌هایم اگر نمی‌بیند ولی از حالتان خبر دارد...“محمدعلی بهمنی”

  •  محمدعلی بهمنی؛ شاعر توانای معاصر ایران زمین در علت سرایش  این شعر برای سیمین بهبهانی می گوید:   مدتی بود که روزنه نگاه سیمین آسیب دیده بود. خاطرم هست در مجلسی  به همراه او و حافظ موسوی حضور داشتم. برایش این شعر را  گفتم  این شعر را برای سیمین گفته‌ام. او برای درمان ضعف بینایی‌اش، چشمان خود را به تی, ...ادامه مطلب

  • شهنوازی کن نگارا،ساز می خواهم چکار..." شهریار"

  • شهنوازی کن نگارا، ساز می خواهم چکار؟من که ایمان داشتم اعجاز می خواهم چکار؟   تا صدایت گوش هایم را نوازش می کند، تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چکار؟   تخت جمشید قشنگی هست در چشمان تو تا تورا دارم دگر شیراز می خواهم چکار؟   تکیه گاه من تو باشی، من خودم یک ارتشم قدرتم کافیست... نه... سرباز می خواهم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها