چون
طفل که از خوردن داروست پریشان
با
دوست پریشانم و بی دوست پریشان
ابرو
به هم آورده و گیسو زده بر هم
چون
ابر که بر گبند مینوست پریشان
مجموعهی
ناچیز من آشفتهی او باد
آنکس
که وجودم همه از اوست پریشان
دست
و دل من بر سر این سلسله لرزید
در
جنگل گیسوی تو آهوست پریشان
آرامش
دریای مرا ریخته بر هم
ماهی
که پریخوست پریروست پریشان
با
حوصلهی تنگ و دل سنگ چه سازم؟
با
دوست پریشانم و بی دوست پریشان
عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 3:32