شب آشیان زده،چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا،مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست،کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن،تو مانده و بغض من
از این چراغ مردگی،از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند که شب ، ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگر چه خانه ، خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر اب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست
عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 18:02