عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «قرآن به سر شب قدر» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

موهایِ تو در باد به هوهو که چه یعنی... “شهراد میدرى”

  •   موهایِ, تو در باد به هوهو, که چه یعنی,بر شانه رها مخملِ جادو که چه یعنی گیرم که سراپایِ تو دل می برد از نازدلبر شده ای غرقِ هیاهو که چه یعنی هر گوشه , ...ادامه مطلب

  • سحری درون قلعه ی شب نیست..."منوچهر آتشی"

  •  بر دست سیم گونه ی ساقیروشن کنید شمع شب افروز جام رابا ورد بی خیالیباطل کنید سحر سخن های خام رامن رهنورد کوه غروبم به باغ صبحپای حصار نیلی شب ها دویده اماز لاشه های گند هوس ها رمیده اممستان سرشکسته ی در راه مانده رابا ضربه های سیلی ، سیلی سرزنشهشیار کرده امتا بشکنم سکوت گران خواب قلعه هاواگه شوم ز قصه ی سرداب های راززنجیر های وحشی پرسش راچون بردگان وحشی از خواببیدار کرده امکوتاه کن دروغشب نیست بزم,سحری,درون,قلعه,نیستمنوچهر,آتشی ...ادامه مطلب

  • امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار..."سعید بیابانکی"

  •  امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذاردست مرا بگیر و در دست جام بگذار زنهار نشکند دل، این آبگینۀ نابدر خواب مرمرینم آهسته گام بگذار یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمیجایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستینام دو چشم خود را دارالسلام بگذار تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مستداغی ز بوسه‌هایت بر گونه‌هام بگذار دار و ندار من سوخت، آتش مزن دلم رااین بیت را برای حسن ختام بگ,امشب,چراغ,بگذارسعید,بیابانکی ...ادامه مطلب

  • جرم عشق..."سیمین بهبهانی"

  • گر سرو را بلند به گلشن کشیده اندکوتاه پیش قد بت من کشیده اند  زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند هاچندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند امروز سر به دامن دیگر نهاده اندآنان که از کفم دل و دامن کشیده اند آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویشمنزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخبهر ملامتم همه گردم کشیده اند کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشقبا داغ و خون به دشت و,عشقسیمین,بهبهانی ...ادامه مطلب

  • می خواهمت چنان که شب خسته خواب را..."قیصر امین پور"

  • می خواهمت چنان که شب خسته خواب رامی جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو تو آن چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آن چنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آن چنان که بالِ پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را...   ,خواهمت,چنان,خسته,خواب,راقیصر,امین ...ادامه مطلب

  • گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم ..."سیمین بهبهانی"

  •  گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنمگفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز درگفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مراگفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه امگفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی,گفتا,بوسم,گفتم,تمنا,سیمین,بهبهانی ...ادامه مطلب

  • شیدای من..."سیمین بهبهانی"

  •   یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم   از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم   در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم   بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم   گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیار,شیدای,منسیمین,بهبهانی ...ادامه مطلب

  • شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من..." شهراد میدرى"

  •  شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من حریرِ سبزِ شالی خیسِ نم نم کردنش با من   گُلِ رنگین کمان در انتهایِ کوچه باغِ ابر به استقبالِ تو سر تا کمر خم کردنش با من   اگر سردت شده روشن کن آغوشِ اجاقم را برایِ شعله ای بوسه مصمم کردنش با من   عجب قندِ سمرقندی، عجب چایِ بخارایی بیا مهمانِ حافظ شو، غزل دم کردنش با من   بزن لبخند در آیینه تا از شب بیاویزم خودت ماهم شوی از ماه، رو کم کردنش با من   برقص و دره,شمال,جنگل,کلبه,فراهم,کردنش,شهراد,میدرى ...ادامه مطلب

  • نه احتیاج به سیب و نه گندم است این جا ..."محمد علی بهمنی"

  •  نه احتیاج به سیب و نه گندم است این جا هبوط، تجربه ای در تداوم است این جا   نپرس وسوسه ی آدم است یا حوا؟ چه فرق؟ چهره ی بازیگران گم است این جا   شدیم ساعت و تقویم، خود نمی دانیم چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است این جا؟   به شوق دیدن آرامش پس از توفان هنوز حوصله ها در تلاطم است این جا   کجاست جذبه ی لبخندهایمان؟ حیفا چقدر حافظه ها بی تبسم است این جا   خودم به پرسشت آخر جواب خواهم داد مگو شنیدن پاسخ ت,احتیاج,گندم,محمد,بهمنی ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۲۴۱... امیرخسرو دهلوی

  •   در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هستدل شیدای مرا با تو تمنایی هست   در ره عشق منه زاهد بیچاره قدم گر ز بیگانه و خویشت غم و پروایی هست   دل که از غمزه ربودی به سر زلف سیاه گر چه دزدیست سیه کار، دل آسایی هست   باغبان تا گل صد برگ رخ خوب تو دید در چمن بیش نگوید گل رعنایی هست   هندوی خال مبارک به رخت مقبل, ...ادامه مطلب

  • چشم‌هایم اگر نمی‌بیند ولی از حالتان خبر دارد...“محمدعلی بهمنی”

  •  محمدعلی بهمنی؛ شاعر توانای معاصر ایران زمین در علت سرایش  این شعر برای سیمین بهبهانی می گوید:   مدتی بود که روزنه نگاه سیمین آسیب دیده بود. خاطرم هست در مجلسی  به همراه او و حافظ موسوی حضور داشتم. برایش این شعر را  گفتم  این شعر را برای سیمین گفته‌ام. او برای درمان ضعف بینایی‌اش، چشمان خود را به تی, ...ادامه مطلب

  • ابری که می شی غرق بارونم... “روزبه بمانی”

  •     ابری که می شی غرق بارونم یخ می کنم روزایی که سردی چیزی نمونده از خودم در من از بس منو شکل خودت کردی از بس شبیه آرزوهامی نزدیک تو کم می شه تشویشم تو حکم اقیانوسو داری که من هر چی باشم در تو حل می شم   دلتنگیامو از تو می دونم من پیش تو بدجور مغلوبم حال و هوامو از تو می پرسم چون وقتی حالت خوبه من خ, ...ادامه مطلب

  • آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد..." کاظم بهمنی"

  • آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کردآتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد خواستم دست به مویش ببرم خواب شودعطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد معصیت نیست نمازی که قضا کرد از منمعصیت زمزمه هایی ست که در گوشم کرد نیمه شب ها پس از این سجده کنان یاد من استآن س, ...ادامه مطلب

  • خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید..."جویا معروفی"

  • خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشیدمرا مسافرِ شب های انتظار کشید تو را شکفته و مغرور و سنگدل، امامرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزیمرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غمبه خنده چیره شد و دورِ من , ...ادامه مطلب

  • در سرزمین من زنی از جنس آه نیست ..."علیرضا بدیع"

  • در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست   این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست   راندند مردم از دل پر کینه، عشق را گفتند: جای مست در این خانقاه نیست   دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست   زن یک پرنده است که در , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها