چون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردمتو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینمتا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکیمن چشم,شاهد,افلاکیرهی,معیری ...ادامه مطلب
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمیکنم تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا تا , ...ادامه مطلب