چون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردمتو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینمتا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکیمن چشم,شاهد,افلاکیرهی,معیری ...ادامه مطلب