غزل شمارهٔ ۲۲۳..."حافظ"

ساخت وبلاگ

 هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

 

از دماغ من سرگشته خیال دهنت

به جفای فلک و غصه دوران نرود

 

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

 

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است

برود از دل من وز دل من آن نرود

 

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود از دل و از جان نرود

 

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

 

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

 

عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 12:00