سنجاق... "سید تقی سیدی"

ساخت وبلاگ

لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم

تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم

 

خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم

محبت بدترین اکسیر بود و آهنت کردم

 

تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد

از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم

 

تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى

به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم

 

تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى

تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم

 

چه مى ماند به جز  بى حاصلى در دست هاى من

به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم  

 

عرفان من...Erfane Man...
ما را در سایت عرفان من...Erfane Man دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9rahnikf بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 17:51