بر دست سیم گونه ی ساقیروشن کنید شمع شب افروز جام رابا ورد بی خیالیباطل کنید سحر سخن های خام رامن رهنورد کوه غروبم به باغ صبحپای حصار نیلی شب ها دویده اماز لاشه های گند هوس ها رمیده اممستان سرشکسته ی در راه مانده رابا ضربه های سیلی ، سیلی سرزنشهشیار کرده امتا بشکنم سکوت گران خواب قلعه هاواگه شوم ز قصه ی سرداب های راززنجیر های وحشی پرسش راچون بردگان وحشی از خواببیدار کرده امکوتاه کن دروغشب نیست بزم,سحری,درون,قلعه,نیستمنوچهر,آتشی ...ادامه مطلب
یک نفس ای پیک سحریبر سر کویش ،کن گذریگو به فغانم ،به فغانم ، به فغانم ای که به عشقت زنده منمگفتی از عشقت دم نزنممن نتوانم ، نتوانم ، نتوانم من ؛غرق گناهم ،تو عذر گناهیروز و شبم را تو که مهری تو که ماهی چون باده به جوشم ، در جوش و خروشممن سر زلفت به دو عالم نفروشم ای که به عشقت زنده منمگفتی از عشقت دم نزنممن نتوانم ،نتوانم ، نتوانم همه,سحریکریم,فکور ...ادامه مطلب