امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذاردست مرا بگیر و در دست جام بگذار زنهار نشکند دل، این آبگینۀ نابدر خواب مرمرینم آهسته گام بگذار یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمیجایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستینام دو چشم خود را دارالسلام بگذار تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مستداغی ز بوسههایت بر گونههام بگذار دار و ندار من سوخت، آتش مزن دلم رااین بیت را برای حسن ختام بگ,امشب,چراغ,بگذارسعید,بیابانکی ...ادامه مطلب
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشبشاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای دیدم شبی, ...ادامه مطلب
چنان سرمست و حیرانم من امشبکه خود را هم نمیدانم من امشب دلا زین سان که مییابم خرابم یقین میدان که زین سانم من امشب گهی شمع و گهی پروانهام من گهی جانکاه جانانم من امشب گهی با ظلمت کفرم من امروز گهی با نور ایمانم من امشب همان آتش که در حلاج افتاد همان افتاده در جانم من امشب ز ذوق قول مطرب , ...ادامه مطلب
امشب ای ماه به درد دل من تسکینیآخر ای ماه تو هم درد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانمکه تو از دوری خورشید چه ها می بینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون منسر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشکتو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمه مهتاب غم از دل شویندامشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی من مگر طالع خود در تو توانم دیدنکه توهم آینه بخت غبار آگینی باغبان خار ندامت به جگر می شکندبرو ای گل که سزاوار همان گلچینی نی محزون مگر از تربت فرهاد دمیدکه کند شکوه ز هجران لب شیرینی تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزانگر خود انصاف کنی مستحق نفرینی کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زدای پرستو که پیام آور فروردینی شهریارا اگر آیین محبت باشدچه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی, ...ادامه مطلب