مرا ندیده بکیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمی برید از من زمین سوخته ام نا امید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز در انتظار نفس های دیگرید از من خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه عجیب نیست کز این سان مکدرید از من نه در تبری من نیز بیم رسوایی است به لب مباد که نا,غزل۱۰۴,منزوی ...ادامه مطلب