عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «طریقی» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

مثل زمانی که نیستی..."غلامرضا طریقی"

  •  حالم بد است مثل زمانی که نیستیدردا که تو همیشه همانی که نیستی وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ایوقتی که نیستی نگرانی که نیستی عاشق که می شوی نگران خودت نباشعشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضریدر بند این خیال نمانی که نیستی تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی؟  ,نیستیغلامرضا ...ادامه مطلب

  • سعادتی ست تو را داشتن..."غلامرضا طریقی"

  •  اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم سعادتی ست تو را داشتن که من دارم!   کنار من بنشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟   بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟   مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟   به رغم دیدن آ,سعادتی,داشتنغلامرضا,طریقی ...ادامه مطلب

  • روز سیاه... "غلامرضا طریقی"

  • چه آتشی ؟ که بر آنم بدون بیم گناهتــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... ! به حق مجسمه ای از قیامت است تنتبهشـت بهتــر من ای جهنم دلخواه چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنیکــه شهر پـر شود از بانگ یا رسول الله اگـر چــه روز, هــمه زاهـدنـد امـا شبچه اشک ها که به یاد تو می رود در چاه میان این همه شیطان تو چیستی که شبیهزار دین به فنا داده ای به نیم نگاه اگرچه حافظ و سعدی م, ...ادامه مطلب

  • چه آتشی...؟ “غلامرضا طریقی”

  • چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناهتــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله به حق مجسمه ای از قیامت است تنتبهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنیکــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله اگـر چــه روز  هــمه زاهـدنـد امـا شبچه اشک ها که به یاد تو می رود در چاه میان این همه شیطان تو چیستی؟که شبیهــزار  دیــن  بـه  فنا  داده ای  به  نیــــم  نگاه اگرچه حافظ  و سعدی مبلغش شده اندهنـــوز برد تو قطعــی ست در مقابل ماه من آن ستاره ی دورم که می روم از یاداگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه  , ...ادامه مطلب

  • ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل... “غلامرضا طریقی”

  • ای بازی زیبای لبت، بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا، فنّ بیان را  ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را  عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق از تاب و تب انداخته، حتی سرطان را  کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ با شوق تو، از نیمه بگویند اذان را  روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را   , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها