عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «شمارهٔ» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

غزل شمارهٔ ۷۹ - حراج عشق..."شهریار"

  • چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در توبه خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو ترمن این ها هر دو با آئینه دل روبه رو کردم ,عشقشهریار ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۳۷۶ ..."هلالی جغتایی"

  •  امشب تو باز چشم و چراغ که بوده ای؟جانم بسوخت، مرهم داغ که بوده ای؟ ای باغ نو شکفته کجا رفته ای چو ابر؟ای سرو نو رسیده به باغ که بوده ای؟ من چون چراغ چشم به راه تو داشتمای نور هر دو دیده چراغ که بوده ای؟ دارم هزار تفرقه در گوشه فراقکز فارغان بزم فراغ که بوده ای؟ ای گل که جان ز بوی خوشت تازه می شود،مردم ز رشک، عطر دماغ که بوده ای؟ باز این غبار چیست، هلالی، به روی تو؟در کوی مهوشان به سراغ که بوده ای,شمارهٔ,هلالی,جغتایی ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۲۵۹۲ ... "صائب تبریزی"

  •  نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنندساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدنوای بر آن کس که از حیرت زمین گیرش کنند غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه رادیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند بال اقبال هما را بهر دور انداختنگر به دست اهل دل افتد پر تیرش کنند نعمت الوان عالم را کند خون در جگرهر فقیری کز قناعت چشم و دل سیرش کنند رحم کن بر خود، زبان شکوه ما را ,شمارهٔ,۲۵۹۲,صائب,تبریزی ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۹۰ ..."حافظ"

  •  ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت   حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت   در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت   هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت   تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت   ای غایب از نظر که شدی همنشین دل می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت   در روی خود تفرج صن,شمارهٔ ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۷۱ ..." سلمان ساوجی"

  •  جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمده‌ست می‌جهد چشمم همانا وقت دیدار آمده‌ست   جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمده‌ست   می‌رود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمده‌ست   زان دهان می‌خواهد از بهر امان، انگشتری جان زار من که زیر لب، به زنهار آمده‌ست   تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک از فراقت روز برمن، چون شب تار آمده‌ست   بی‌تو گر,شمارهٔ,سلمان,ساوجی ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۲۴۱... امیرخسرو دهلوی

  •   در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هستدل شیدای مرا با تو تمنایی هست   در ره عشق منه زاهد بیچاره قدم گر ز بیگانه و خویشت غم و پروایی هست   دل که از غمزه ربودی به سر زلف سیاه گر چه دزدیست سیه کار، دل آسایی هست   باغبان تا گل صد برگ رخ خوب تو دید در چمن بیش نگوید گل رعنایی هست   هندوی خال مبارک به رخت مقبل, ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۱۷۳۵ ... “مولانا”

  • به گوش من برسانید هجر تلخ پیامکه خواب شیرین بر عاشقان شده‌ست حرام   بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری هر آن کسی که بر او کرد عشق نیم سلام   به من نگر که بدیدم هزار آزادی چو عشق را دل و جانم کنیزک است و غلام   عظیم نور قدیم است عشق پیش خواص اگر چه صورت و شهوت بود به پیش عوام   دلم چو زخم نیابد رود که ت, ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۲۲۳..."حافظ"

  •  هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودهرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود   از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود   در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود   هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود   آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرف, ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۱۳۴ ... عراقی

  • از غم عشقت جگر خون است بازخود بپرس از دل که او چون است باز؟   هر زمان از غمزهٔ خونریز تو بر دل من صد شبیخون است باز   تا سر زلف تو را دل جای کرد از سرای عقل بیرون است باز   حال دل بودی پریشان پیش ازین نی چنین درهم که اکنون است باز   از فراق تو برای درد دل صد بلا و غصه معجون است باز   تا جگر خون کردی, ...ادامه مطلب

  • غزل شمارهٔ ۲۱۶... "حافظ"

  • آن یار کز او خانه ما جای پری بودسر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به بویشبیچاره ندانست که یارش سفری بود تنها نه ز راز دل من پرده برافتادتا بود فلک شیوه او پرده دری بود منظور خردمند من آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه صاحب نظ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها