جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست بیتو گر,شمارهٔ,سلمان,ساوجی ...ادامه مطلب
زیبای من! آیینه ی تنها شدنم باش انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش حالا که قرار است به گرداب بیفتم , ...ادامه مطلب