عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «سعدی» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

تکه ۹..."سعدی"

  • ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشدغیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدمبالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشدنقش خیال رویش، در هر پسر نباشد چشم وصال بینان، چشمی ست بر هدایتسری که باشد او را، در هر بصر نباش در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدممثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواندهمچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیردتا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد  » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات , ...ادامه مطلب

  • غزل ۴۱۲ ..."سعدی"

  •  آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم   بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم   ای روی دلارایت مجموعه زیبایی مجموع چه غم دارد از من که پریشانم   دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم   با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم   ای خوبتر از لیلی بیم است که چون م, ...ادامه مطلب

  • غزل ۵۰۳ ... "سعدی"

  •  تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی   راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی   سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی همبالایی   در سراپای وجودت هنری نیست که نیست عیبت آنست که بر بنده نمی‌بخشایی   به خدا بر تو که خون من بیچاره ,سعدی ...ادامه مطلب

  • آخر نگهی به سوی ما کن..."سعدی"

  •    آخر نگهی به سوی ما کن دردی به ارادتی دوا کن   بسیار خلاف عهد کردی آخر به غلط یکی وفا کن   ما را تو به خاطری همه روز یک روز تو نیز یاد ما کن   این قاعده خلاف بگذار وین خوی معاندت رها کن   برخیز و در سرای دربند بنشین و قبای بسته وا کن   آن را که هلاک می‌پسندی روزی دو به خدمت آشنا کن   چون انس گرفت , ...ادامه مطلب

  • بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران... "سعدی "

  •   بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله (گریه) خیزد روز وداع یاران   هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران   با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران   بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران   ای صبح شب نشینان جانم به ط, ...ادامه مطلب

  • برآمد باد صبح و بوی نوروز..."سعدی"

  •  برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز&n, ...ادامه مطلب

  • اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست... "سعدی"

  •  مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شدخلل پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردنکه هر چه دوست پسندد, ...ادامه مطلب

  • یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم... “سعدی”

  •   یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمزان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سرور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شدمن بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شدخاک سر هر کویی بی فایده می‌بیزم در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزدتا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامرفرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیزفرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینمور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم با یاد تو گر سعدی در شعر نمی‌گنجدچون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم   ,یک روز به شیدایی,یک روز بهاری,یک روز به یاد ماندنی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها