عرفان من...Erfane Man

متن مرتبط با «حسین» در سایت عرفان من...Erfane Man نوشته شده است

غزل شماره96..."حسین منزوی"

  •  با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست هر رود را اهلیت دریا شدن نیست   از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه  زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست   باید سرشت باد جز غارت نباشد  تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست   در هر درخت این جا صلیبی خفته ، اما  با هر جنی,شمارهحسین ...ادامه مطلب

  • دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست..."حسین منزوی"

  •  دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآنجا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشنیاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهتآنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی رااز من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اماچشمان ما را در خموشی گفتگوهاست دیروزمان را با غروری پوچ گشتیمامروز هم زانسان، ولی آینده ماراست دور از نواز,دریای,انگیز,چشمانت,زیباستحسین,منزوی ...ادامه مطلب

  • غزل ۱۰۱ ... "حسین منزوی"

  •  چیزی بگو بگذار تا هم صحبت باشم لختی حریف لحظه های غربتت باشم   ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر  بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم   تاب آوری تا آسمان روی دوشت را  من هم ستونی در کنار قامتت باشم   از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم   سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت  با شعله واری در خمود خلوتت باشم   زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است  وقت است تا پایان فصل ,حسین,منزوی ...ادامه مطلب

  • غزل۱۰۴ ..."حسین منزوی"

  •  مرا ندیده بکیرید و بگذرید از من  که جز ملال نصیبی نمی برید از من   زمین سوخته ام نا امید و بی برکت  که جز مراتع نفرت نمی چرید از من    عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز  در انتظار نفس های دیگرید از من    خزان به قیمت جان جار می زنید اما  بهار را به پشیزی نمی خرید از من    شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه  عجیب نیست کز این سان مکدرید از من    نه در تبری من نیز بیم رسوایی است  به لب مباد که نا,غزل۱۰۴,منزوی ...ادامه مطلب

  • قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟... " حسین جنتی"

  • قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق! گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق! روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار&qu, ...ادامه مطلب

  • باید که ز داغم خبری داشته باشد...“حسین جنتی”

  • باید که ز داغم خبری داشته باشدهر مرد که با خود جگری داشته باشد   حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد   حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل بازیچه ی دست تبری داشته باشد   سخت است پیغمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد   آویخته از گردن من شاه کلیدی این کاخ کهن, ...ادامه مطلب

  • دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست..."حسین منزوی"

  •  دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست   در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست   گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو برپاست   بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست   ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما چشمان , ...ادامه مطلب

  • از مهر بخوانیم و به آبان برسیم ... "حسین قربانی"

  •  ای عشق مدد کن که به سامان برسیم      چون تشنه ی دل خسته به باران برسیم    ای عشق دل تنگ مرا درمان باش  با یار بدانم که به درمان برسیم    ای هستی یکتای شب تنهایی  از روح بخوانیم و به جانان برسیم    یا من برسم به یار و یا یار به من, ...ادامه مطلب

  • ای بوسه ات شراب و از هر شراب خوش تر..."حسین منزوی"

  •  ای بوسه ات شراب و از هر شراب خوش ترساقی اگر تو باشی حالم خراب خوش تر بی تو چه زندگانی  گر خود همه جوانیای با تو پیر گشتن از هر شباب خوش تر جز طرح چشم مستت  بر صفحه ی امیدمخطی اگر کشیدم  نقش بر آب خوش تر خورشید گو نخندد  صبحی تتق نبنددای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر هر فصل از آن جهانی است  هر برگ داستانیای دفتر تن تو از هر کتاب خوش تر چون پرسم از پناهی پشتی و تکیه گاهیآغوش مهربانت از هر جواب خوش تر خامش نشسته شعرم  در پیش دیدگانتای شیوه ی نگاهت از شعر ناب خوش تر , ...ادامه مطلب

  • تاوان مهربانی... "حسین جنتی"

  •  با خشمِ خود ، اگر به خود آزار می دهم ،تاوانِ مهربانیِ بسیار می دهم! در آستینِ خویش به یک عمر آزگار ،دیوانه وار ، پرورشِ مار می دهم! با "هرکه" مهربان نشوید ای برادران من دیده ام نتیجه و زنهار می دهم... , ...ادامه مطلب

  • در من اندوهی بود...“نیلوفر حسینی خواه”

  • همیشه در من اندوهی بود به جا مانده از حرف هایی که نتوانسته بودمبه تمامی آنها را بر زبان بیاورم  , ...ادامه مطلب

  • آرزوها... “حسین منزوی”

  •  نمی شه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذارهنمی شه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاستکه می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا روببره از این جا و ، اونور ابرا بذاره تو دلت بوسه می خواد من می دونم اما لبتسر  هر جمله دلش،می خواد یه اما بذاره بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذارهمه ی دنیا من و،همیشه تنها بذاره نمی شه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذارهنمی شه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاستکه می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا روببره از اینجا و،اونور ابرا بذاره من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنماگه زندگی برام،چشم تماشا بذاره  بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذارهمه ی دنیا من و،همیشه تنها بذاره نمی شه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذارهنمی شه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره    ,آرزوها چت,آرزوها محمد نوری,آرزوها شادمهر عقیلی ...ادامه مطلب

  • ویرانی..."حسین منزوی"

  • عشقت آموخت به من رمز پریشانی راچون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را بوی پیراهنی ای باد بیاور، ور نهغم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را دور از چاک گریبان تو آموخت به منگل من غنچه صفت، سر به گریبانی را آه از این درد که زندان قفس خواهد کشتمرغ خو کرده به پرواز گلستانی را لیلی من! غم عشق تو بنازم که کشیبه خیابان جنون، قیس بیابانی را اینک آن طرف شقایق، دل من مرکز سوزشداغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را همه، باغ دلم آثار خزان دارد، کو؟ آن که سامان بدهد این همه ویرانی را, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها